Thursday, August 18, 2011

N10 در سی تک

آخرین باری که اینجا بوده ام کی بود؟‌اخرین باری که "بود"م سال ها پیش بود. از ان وقت به بعد یا به تشییع امده ام و یا که نابوده ام. 
این آداجیو از البینونی را که می شنوم بی اختیار اشک هایم که می اید, دست هایم غنچه می شود و بالا پایین می شوند. پروازم می گیرد . . اشک هایم  به تماشا می آیند . . نمی ریزند . . . بر لب چشمم می نشینیم و سر بر صورت هم بیرون را با هم نگاه می کنیم. 

من کودک شده ام , کودک . من قهر می کنم. زود آشتی می کنم. زود آزرده می شوم, حسادت می کنم. اما به ضخامت یک بشره ی پیازم. 

من کودکم, به عینه کودک. دوران بازگشت را طی می کنم. سایرین هم می دانند که من چنینم. بزرگ منشانه با من برخورد می کنند. نکته اش این است که من دیگر ناراحت نمی شوم از این آیین بزرگ منشی.. 

من در فرودگاهم. چه کسی گفته اینجا فرود-گاه است . . .اینجا همه به پریدن آمده اند. من می خواهم فریاد بزنم که اهای ایها الناس بیایید این اداجیو را با من بشونید و چشمانتان را برق بیندازید. بعدش ببینید که اهای ای دل غافل , ای داد ای بیداد, همه مان به پریدن امده ایم. اینجا همه اما بزرگ منشانه به حال تگ اند. . ..  

من اینجا, در میانه ی این  فرودگاه بال دار به همراه آداجیو , چشم براق کودکی, کود کوچکی , بیش نیستم.

No comments:

Post a Comment