Saturday, February 26, 2011

Plea for Perfection

نمی دونم چی می خوام بگم فقط می دونم یه حال عجیبی ام . . هم دلم می خواد باشه هم می خواد تموم شه .  . می دونی؟ من داشتم فکر می کردم وااای چقدر چیزهایی رو فراموش کرده بودم . . .

من انگار از همه گریزونم . . . من از ابله های تو ایران گریزونم . . من از ابله های اینجا گریزوننم . . .من از ابله های توی دانشکده گریزونم . . . من انگار که از خودمم هم گریزونم . . .

عاشقانه های عیان . . . عاشقانه های عیان .  .

من از پاناروکس تو رد می شوم . . .من سوار بر اسب سیاه سیلاس . . من بی من و بی سر . . . کز سر خبر ندارم . . .خدایا پس کو رحمان ات . . . کو رحیم ات . . . بزززززنننننشششش ننه خراب رو . . . بگو برقص, می رقصم. . . بگو بمیر می میرم . .. سلامامون رو خداحافظی مون رو عشقامون رو تنهایی هامون رو . .
mon ange . . . mon ange . ..

هی . . . هیی . .. . ولی اخه چرا افتاد مشکل ها . . . من چی کار کنم . ..خوبه برم مثه نامجو سرخ بشم . ..هان خوبه ؟؟؟ دیشب که سرخ بود و بالا و پایین می رفت و می ترکید و ساکت بود و قلبش داشت وای می ستاد  . . .ای عرش کبریایی, بابا, اخه چیه پس تو سرت ... به اندازه ی عمرم داشت گریه می کرد . ..من با اسمون دلم نگاه می کردم . .می گفتم تقبل منا هذا القربان . . . بیا و تقبل کن . . . این نامجو خود خود داغونه  . ..اخه چرا .. اخه چرا . ..چی از جون ما می خوای اخه . . . حالا من یه جور اون یه جور بقیه یه جور . .. علیج, نگفتی کی بخونه کی سینه بزنه . . .سلامتی اون شیشه ای که جام ات رو بزنی بش

دلم می خواد که الان با این حالم مثل اون سال هایی تهران نشینی, که هدفونم تو گوشم بود .. داشتم با تمام این جزییاتی که واسه توی خواننده مهم نیست و برای من مثه بال پروانه و طوفان مهمه . . راه  می رفتم و بلند بلند بلند تو دلم گفتم اینقده بگردم دنبالت و بخونم و خودم رو به در دیوار بزنم که اگه در قفسم رو هم باز نکنی . . قطره اشکی از چشم خدا بچکه . . . قطره ی اشکی  از چش بی شرم ات . . .که اینجوری کردی با من و ما  .. .

Saturday, February 19, 2011

یه حس عجیبی بهم می گه صبر کن. به معنای واقعی کلمه هیچ ایده ای ندارم که چرا باید صبر کنم. هیچچچ ایده ای ندارم ... . بگذار کیس کلی رو بگم . . مثه محوطه ی تالارها که بود که وقتی بهش نزدیک میشدی مبایل کار نمی کرد, این هم اینجوریه که به محضی که بهش نزدیک میشه از داخل تمام سیستم های کنترلی ام از کار می افته . . . خیلی خفنه . .. .اصا یه چیزی می گم یه چیزی می شنوید ..  تمام فکرها فراموش میشه, تمام برنامه ها بی رنگ میشند . . .تمام کنترل ها از بین می رند .. .

تمام هنر من این است که به روش های که نه می توانم بگویم و نه-میتوانم بگویم ... . اشک را تا چند دقیقه در حدقه نگه دارم . ..و پاهایم را هم تا چند دقیقه سر پا نگه دارم . . .
 -------------
این ها می تواند یک توصیف از این روزها باشد ..  
------------
این روزها هوا بهتر شده. من شروع کرده ام به دویدن و باید بدوم. این روزها و البت کمی فراتر از این روزها, کمی امیدواری ام بیشتر شده است. می خواهم که کار کنم, می خواهم که مهربان تر باشم, می خواهم که زبانم نرم تر باشد, می خواهم که سنگ اندازی ام کمتر باشد, می خواهم که همه شادتر باشند,

این روزها پر است از خواندن تاریخ. این تاریخ خواندن ها ادم را پیر می کند و البته که در برابر بی نهایتی زمان قرار می دهد. تاریخ زمان را نرم می کند . . . 

-------
این ها می توانند توصیف دیگری از این روزها باشد
-------

درس و کار و مدرسه, اگر که بتوانم اندازه ی دقتم را تنظیم کنم, بسیار خوب می شود.  دیروز استاد استاد بزرگ از استانفورد امده بود. بعدش که کمی حرف زدیم و از تحقیق هایم پرسید گفت که تو گویا مغزت کمی تاب دارد و این را به شدت جدی گفت. گفتم مغز همه دارد اما انها تعریفی از " مغز بدون تاب" دارند, ولی من چنین تعریفی ندارم. به خودی خودش راضی هستم ازش.
می گفت که انباری از ایده ها داشته باشید. هر وقت خسته شدید, بروید کمی با ایده ی دیگر بازی کنید.  حرف خوبی زد باید فکری بکنیم. 
گفت که تئوری و مطالعه ی میدانی وقتی هر دو با هم باشند بسیار بسیار ارزشمندترند . . .پر فایده ترند . . . حرف خوبی زد.  
چقدر باهوش بود, سوال مردم را ناگفته می فهمید . . .
پیپرهای تاثیر گزار این تحقیق جدیدم را می خوانم. واقعا جالب است. این علم عجب چیز جالبی است. 

------
این می تواند توصیف دیگری از این روزها باشد
------

مه پیمانه است گهی پر گه نیم
تو به پیمانه نگنجی تو چو عمر زمنی
این زمانه چو تن است و تو در او چون جانی
جان بود, تن نبود, تن چو تو جان جان تنی


این دیگر اما توصیف نیست . . .

Sunday, February 13, 2011

از بودن و چرایی خسته شدم .  می خوام کمی چگونگی کنم. من می خوام بهتر بشم. بهتر

من باید صبور باشم. مودب تر باشم. من باید مراقب ازار دادن ادم ها باشم. من باید راه لعنتی این شفافیت و مهربونی لامصب  . ..رو پیدا کنم .  .
من می خوام زنده تر باشم. پر انرژی تر. فعال تر. من می خوام کار کنم. من می خوام چیزایی رو که می خوام بسازم رو بسازم. من می خوام طرحی نو در اندازم


حرفام یادم می ره جدیدا. شاید به خاطر اینه که دیگه اون قدا برام مهم نیستند

دارم فکر می کنم اون کسی که دروغ میگه, چه چیز بزرگی رو از دست می ده تا چه چیز کوچکی رو به دست بیاره . . .

Saturday, February 5, 2011

سلامتی

سلامتی همه ی سیگارهای بارون زده که  به زور نفس می کشند
سلامتی همه سلول های کیمیا زده که به زحمت می خندند
سلامتی همه کبدهای آب زده که به خنده آب می خورند
سلامتی همه ی دل های آفت زده که به امید سرپا می ایستند
سلامتی همه ی شیرهای یخچال زده ای که به خوش رویی بعد از تاریخ مصرف هم می مونند.


Tonight, Ladies and gentlemen, I am willing to dedicate my words to a gentle soul, with whom I used to be officially friend, but not any more I dare to say. Though, for some concealed reasons, I want to drink this cup to  his wealth and health.

حس وقتی سیگاری رو فوت می کنی زیر بارون که خاموش نشه و آتش سرعت می گیره تابه خط پایان برسه. می بینی که فوت بکنی یه جور   . . فوت نکنی یه جور . . .