Friday, August 24, 2012

موج سودا داریم موج خون هم داریم موج صفرا و موج بلغم نداریم. موج بر دار نیستند اینا. یواش یواش از اون زیر




دل درد

کلمه, مهجوترین کلمه, خود-نقیض ترین موجود, جامع ترین خیاطی که در کوزه است.

صبحگاهی

شرح صحیفه سجادیه و تشریح کتاب هایی است که زمانی از ملافیض کاشانی خواندم. حالش این بود که جا به جا بر کتاب های خودش حاشیه نوشته بود, شعرهایی که در تایید معنایی مستقیم مطلب نبودند اما ربط و معنی درستی داشتند . . انگار که نتوانسته بود شیدایی اش را در حین نوشتن مطلب جدی ترش کنترل کند. یک شیدایی خسته حال . . شعرهایش هم همین جور است توصیفات خیال انگیز پیچیده, به مثل سبک هندی که در عصرش شایع بود, درشان 
نیست. نرم و مهربان و قابل فهم است. زمان زبانش هم به زبان ما نزدیک تر است. ملا فیض کاشانی داماد ملاصدرا بوده. . . چنان هم نشینی معمولا اثرش پدید آمدن ساده شدن است, اگر که پیرو خودش شعورش از حدی بالاتر باشد و ذوب نشود. . . .شعر های ملا فیض صمیمی تر و خاکی ترند, وزن هایش سبک تر است. موسوی است بیشتر, تا عیسوی. به حال خسته ما می اید . . .

تو و آرام و پخته کاریها/ من و خامی و بی قراریها
پرسشم گر بخاطرت گذرد/ دل بیمار و جان سپاریها
غیر را روزهای عیش و طرب/ من و شبهای تار و زاریها
. . .

یه یه هفته پیش

این مثنوی الا ای آهوی وحشی خیلی عجیبه .  . هم مثنوی هست  . .هم نیست . . هم حافظ هست . . هم نیست . . . ترکیبش غیر خطی شده 

اول سلام احوال پرسی می کنه, بعد یه کم ناله می کنه, بعد یه قصه میگه بعد یهو داغش داغ میشه قاطی می کنه میییی ره بالا, بعد میگه لامصبا فکر کردین من چرا اینجوری ام . . .  بعد می گه کجا بودیم ؟ هان . . هممم .. . .همین دیگه, ایشالا خوب و خوش باشید, بپایید, از بیخ دیوار برید, دیوار هم حالش البته خرابه . . .قربونتون . . .  همینا دیگه 




خداییش مرام می زاره برنمی گرده بگه تو که حالیت نشد من چی گفتم برو گمشو ... این یه قلم رو یاد بگیر خدایی

یه وقتی دو هفته پیش

من همیشه تی شرت هام رو بر اساس کاربرد مرتب می کرده ام, تی شرت های ورزش, تی شرت های تو خونه, تی شرت های مدرسه, تی شرت های پلوخوری! 

این ویک اند که لباسام رو شستم و خشک شد و مرتبش کردم و چیدم تو کمد , دیدم بر اساس رنگ مرتب شون کردم 

:) 


Sunday, August 12, 2012

Pacific cove nights

این طرف بیخ صخره ها ما بودیم دور آتیش و ناله هاش, خنده و آهنگ ریتم دارش. اون طرف غرش اقیانوس. 

من یه ور, دور تر از آتیش, همون سمتی که باد دودها رو می زنه, که کسی نمی شینه, که  میشه دورتر نشست. زانو تو سینه. 

هی غرش اقیانوس و سکوت, هی صدای آتیش و سکوت, هی سر و صدا و صدای آتیش و اقیانوس تو بک گراند.


مردم بسکه اشکم چکید و بغضم نشکست. اسمم رو بگذارید غیرعادی, فلان بسیار. لامصبا من همینم که هستم. نمی تونم کس دیگه ای باشم. من نمی تونم برم کنار اقیانوس ارام بشینم و آتش هم روشن کنم و ادای عاقل ها رو در بیارم.  من به خدا دست خودم نیست. دیوانه شدم. همه هم فهمیدند.  من نمی دونم چی کار کنم.  از تنهایی و دریا و اقیانوس  .  از قدرت وهم می ترسم . . .می دونم منو می بره  . . . از اون ور هم جذبه  دیوونه ام می کنه . . . من نمی تونم اینجا تو جمع باشم. گذری و فلان نیست, من دارم ۱۲ ساعت بعدش, فردا صبحش اشک می ریزم و تو ساعت ۸ و خرده ای صبح, هنوز البته بقیه خوابند,  اینا رو می نویسم . . .  

نه روی رفتنم از خاک آستانه ی دوست
نه احتمال نشستن, نه پای رفتارم

ا  - من  - یجیب . . . ا- من . . . . ا- . . .من . . .ا- . . . ا- . .  ا






----------------------------------------------------
-- نوشته شدن این پست رو مدیون این تصمیم دروغ ورزانه من هستیم که قرار شد چیزی از آذربایجان توش ننویسم.  برای چنین دروغ بزرگی, اگر به جهنم نرم, بی انصافیه. 

دیشب

سیخ مارش مالون رو گذاشته بود روی آتیش .  . . که تمیز بشه, یه تیکه ی تپل مارشملو داشت جلز و ولز می کرد سر سیخ, شل شده بود . . . بی خیال داشت می شد. فقط کشش داخلی اش نگه اش داشته بود. می سوخت. من گریون وایساده بودم ببینم می افته روی آتیش ها یا که خودش رو نگه می داره اون بالا و همون بالا بخار میشه

اخرش هم ندیدم.

Thursday, August 2, 2012

همین الان

این وسط غم از کجا می اد؟ 

Mon, Jul 16, 2012 at 1:52 PM


استارت آپ بزنیم که وسیله بسازد که دیتکت کند که نارنج ها پوست کنده شده اند, سیگارها تمام شده اند, شب ها سحر شده اند, گذشته ها گذشته اند.
دست ها و لب ها و چشم ها و دل های بسیاری هستند که به این حوادث شرحه می شوند.
استارت داون را که بزنیم, مشتری هایمان شاهان عالمند. 

Thu, Jun 21, 2012 at 11:08 PM


اتیشم که به شور انتهایی می رسه, دست و پام رو جمع می کنم تو سینه ام  .. . پیچ می خورم توخودم

مثل بچه تو رحم مادر
مثل مرده های کوزه های قدیمی

Fri, Jun 1, 2012 at 10:34 AM


روزی  در شب نامه ها می نویسند: 
دو خیابان پایینتر از دلتنگی
 بر سر چهارراهی که صدای سوت زنجیر دوچرخه می فروشند
مردی خاطره اش را هوا کرد

------------------

همچو باروت نفس سوده به به باران
به تو نزدیکم و از عافیتم دور

Fri, Jun 1, 2012 at 3:08 AM


درخت  برگ و ریش و خاک دارد
 منِِ بی برگ, 
راستی و دوستی.
-- 

Wed, May 16, 2012 at 8:54 AM

مادرها شادشان, غمگین شان, خندانشان, گریانشان, آرامشان, لرزانشان, زنده شان, روزشان, شبشان, آزادشان, دربندشان, هیجان زده شان, مستاصلشان, متفکرشان, ساده شان, سالم شان, بیمارشان, شاداب شان, خسته شان, پیرشان, جوانشان, درگیرشان, بی کارشان, نشسته و ایستاده و خوابیده و بیدار شان, خوشحالشان, دلگیرشان و بود و حتی نبودشان, به طرز شگفتی - که چقدر "شگفت" و به طور کلی زبان می تواند حقیر باشد- شادمان و غمگین است. وقتی کسی می گوید مادر, آدم شایسته است به عظمت این مفهوم که به شیوه ای همزمان, شاد بشود و غمگین بشود و خندان و گریان و آرام و لرزان و غیره بشود . . . . باز هم هیچ ,که اعتبار همزمانی همه این صفات و توصیفات, به مادر بودن است.

Sat, Apr 21, 2012 at 8:40 PM


اومدم بزارم رو والت، دیدم مصلحت نبینی شاید که از پرده برون افتد راز :
نقل داره علی اقا. نقلش اینه که این جشنواره تار نوازان بود، بزرگداشت آقام علیزاده. این یکی برنامه اعلام نشده بود، به این شرح که این معاظمی که می بینی همین جوری اومدند و روی زمین نشستند و ساز زدند که در جوابشون آقا علیزاده اون بداهه ی اصفهانش رو زد. معاظم مذکور شاگردان ارشد حضرتش هستند، به این شرح که نفر یکی مانده به اخر دست چپ بانو صهبا مطلبی هستند . . . الغرض، هرچند که هیهات منٌا که این حرفا و این دیوار و این پرده ها و  این اسما، لکن، برای بقیه می گم: شعر و حس و حتی ختم حلق بریده ی آهنگ، عرضی داره خدمتتون علی آقا.


ما که از دستت خیلی راضی هستیم، یه کم هم از پرده بیایی بیرون، دیگه بهونه واسه شعر گفتن هم نخواهیم داشت. دیوونه ها گرده شون از سنگ محکم شده دلشون اما نازکه خیلی . . .  تولدت برا ما که خیلی مبارکه، حالا اصرار کنی شاید یه برشش رو به خودت هم دادیم.

Thu, Apr 19, 2012 at 7:45 AM

حالم نمی دونم چرا اینقدر بده. همه اش دارم کابوس می بینم شبا. اذیت میشم خیلی. نمی دونم چرا. 

Wed, Apr 18, 2012 at 1:34 AM

ادم انگار هرچه بشود باز هم از حرف بد دلش درد می اید . . .حتی اگر به رویش هم نیاورد ...به دلش می اورد


Mon, Apr 9, 2012 at 4:10 AM


این کمال گفت خدا حفظت کنه . .. من هم یکهو شروع کردم به با خدا حرف زدن  ... با اشک . . . برا سروش بعد برا محمدحسین بعد برا هرکی نیاز داره بعد برا میترا بعد برا بابا مامانم dبعد برا نرگس . . . .

یه وضی ... کف کردم .  ..