بهت می زنم بهت می زنی بهت می زنی . .
چه روزی بود امروز . . استخون سبک کردیم . . . سیگار فراوان, خوردن زیاد, هم دلی و هم پیمانی دو ادم یک دست . . . ظاهر سخت یکی دو دوست دیگه . . . .
چشمه ی نوش بود. جای من و تو خالی. جای ما خالی.
از اون روزایی بود که الان که شب شده و من از فرط سیگار هنوز سرم گیجه, نگران این هستم که خدایا می خوای چی کار به سرم بیاری که اینجوری از زمین و زمون غرض می گیری و به من کمی خوش می گذرونی . . چرا این همه فرصت اتفاق بد بود و باز هم به خوشی گذشت. اون پسر ایتالیایی و مسافر اشنای هم دل از ونکوور . ..شام عالی, قهوه ی عالی, قدم زدن عالی, شراب عالی, فیلم عالی, . .. اش رشته و ساز عالی به زعم ترشیدگی ظاهر و باطن آن چند نفر
. . . خوب انصاف هم همین بود که این چند نفر چنین کنند . . به جز ان نا هم راه نا هم دل خویشن پرست