Sunday, March 27, 2011

بهت می زنم بهت می زنی بهت می زنی . .

 چه روزی بود امروز . . استخون سبک کردیم . . . سیگار فراوان, خوردن زیاد, هم دلی و هم پیمانی دو ادم یک دست . . . ظاهر سخت یکی دو دوست دیگه . . . .

چشمه ی نوش بود. جای من و تو خالی. جای ما خالی. 

از اون روزایی بود که الان که شب شده و من از فرط سیگار هنوز سرم گیجه, نگران این هستم که خدایا می خوای چی کار به سرم بیاری که اینجوری از زمین و زمون غرض می گیری و به من کمی خوش می گذرونی .  . چرا این همه فرصت اتفاق بد بود و باز هم به خوشی گذشت. اون پسر ایتالیایی و مسافر اشنای هم دل از ونکوور . ..شام عالی, قهوه ی عالی, قدم زدن عالی, شراب عالی, فیلم عالی,  . .. اش رشته و ساز عالی به زعم ترشیدگی ظاهر و باطن آن چند نفر

. . . خوب  انصاف هم همین بود که این چند نفر چنین کنند . . به جز ان نا هم راه نا هم دل خویشن پرست

No comments:

Post a Comment