Friday, March 11, 2011

به یمن شراب سفید

نامهربانی .  . . می دانی دختر جان, حتی به نامهربانی ات فکر هم نمی کنم که خیلی وقت هایش. انگار باید که چنین کنم و می کنم. منتظر که نیستم اما ان زمان شاید که دیر نباشد که به عشقم بنشینی و دستانت را با احتیاط غنچه کنی برای ان شکستنی که می خواهم درونت به امانت بگذارم. خداوند بزرگ عزیز و مهربان بی پدر مادر خراب بی همه چیز, با شما هم هستم
نمی دانم که چرا باید که اینجور باشد. چراهایش کمرم را می شکند. این اژدر کاکلک به سر چرا باید که من را ازار بدهد. چرا ان دوست مریم نشین باید که نوشتارش این قدر سرد باشد. چرا باید که چرا مادر اینگونه و این چنین و اینجا. چرا باید جواد اینجوری بشود. چرا من که فرهاد ؟ چرا که وفا ؟ چرا که جفا ؟ چرا تیشه که بر سینه؟ چرا  ما و موج سودا؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟

درست که می گوییم چرایی را نپرسید اما فکرش را بکن . ..  عدالتی در کار عدالتی در کار عدالتی در کار . . . نه که از درد بی تاب, که خسته شده ام . . .دوباره به قول امیر رنگین شتری عمل کرده ام . . بار زیاده بر دوشم گرفته ام . . .اخر لذتی دارد قمار بازی کردنش . . .می رویم و جوری می شویم . . به مثل قصه فحل شهریور ی بزهای ماده و  درد زایمان بهارانه . . هیچ سالی نمی اید که از سال پیشش از عبرتی بیاید.  . . پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن .  ...

unbearable lightness of being


1 comment: