Monday, March 14, 2011

تسونامی یعنی انچه می برد خرابی ها را و عکس پاکیزه ای به جا می گذارد

حرف نمی زنم که شعری تراوش نکند. این روزها که حالم شعر است, زبانم شعر است, مشاعرم شعر است. این روزها هیچم نیست جز ادای یک انسان عادی و یک تصویر .. اصلاح می کنم, ادای یک انسان عادی و قاب یک تصویر. من دچار قاب شده ام. این روزها که افتاب در می اید, من  قاب می بینم و چنان که باران, من قاب می بینم و چنان که لگاریتم طبیعی, من قاب می بینم و چنان که سوپ ورمیشل, من قاب می بینم. 

من دیگر دچار قاب نیستم, قاب من هستم.

دلم برای درک کم ات ای خدای بزرگ و مهربان و بی شعور و عزیز می سوزد . . . عجز عاشقی را هیچ گاه درک نخواهی کرد, هرچند که من نمی خواهم اسلوب اخلاق را زایل کنم. باشد که پراپرتی ناز و نیاز ذره ای خدشه نیابد. با تمام این احوال, دلم برایت ای خدای بزرگ و مهربان و تنها و بی شعور می سوزد ...

من دچار خدا نیستم, خدا من هس . ..

No comments:

Post a Comment