Saturday, February 19, 2011

یه حس عجیبی بهم می گه صبر کن. به معنای واقعی کلمه هیچ ایده ای ندارم که چرا باید صبر کنم. هیچچچ ایده ای ندارم ... . بگذار کیس کلی رو بگم . . مثه محوطه ی تالارها که بود که وقتی بهش نزدیک میشدی مبایل کار نمی کرد, این هم اینجوریه که به محضی که بهش نزدیک میشه از داخل تمام سیستم های کنترلی ام از کار می افته . . . خیلی خفنه . .. .اصا یه چیزی می گم یه چیزی می شنوید ..  تمام فکرها فراموش میشه, تمام برنامه ها بی رنگ میشند . . .تمام کنترل ها از بین می رند .. .

تمام هنر من این است که به روش های که نه می توانم بگویم و نه-میتوانم بگویم ... . اشک را تا چند دقیقه در حدقه نگه دارم . ..و پاهایم را هم تا چند دقیقه سر پا نگه دارم . . .
 -------------
این ها می تواند یک توصیف از این روزها باشد ..  
------------
این روزها هوا بهتر شده. من شروع کرده ام به دویدن و باید بدوم. این روزها و البت کمی فراتر از این روزها, کمی امیدواری ام بیشتر شده است. می خواهم که کار کنم, می خواهم که مهربان تر باشم, می خواهم که زبانم نرم تر باشد, می خواهم که سنگ اندازی ام کمتر باشد, می خواهم که همه شادتر باشند,

این روزها پر است از خواندن تاریخ. این تاریخ خواندن ها ادم را پیر می کند و البته که در برابر بی نهایتی زمان قرار می دهد. تاریخ زمان را نرم می کند . . . 

-------
این ها می توانند توصیف دیگری از این روزها باشد
-------

درس و کار و مدرسه, اگر که بتوانم اندازه ی دقتم را تنظیم کنم, بسیار خوب می شود.  دیروز استاد استاد بزرگ از استانفورد امده بود. بعدش که کمی حرف زدیم و از تحقیق هایم پرسید گفت که تو گویا مغزت کمی تاب دارد و این را به شدت جدی گفت. گفتم مغز همه دارد اما انها تعریفی از " مغز بدون تاب" دارند, ولی من چنین تعریفی ندارم. به خودی خودش راضی هستم ازش.
می گفت که انباری از ایده ها داشته باشید. هر وقت خسته شدید, بروید کمی با ایده ی دیگر بازی کنید.  حرف خوبی زد باید فکری بکنیم. 
گفت که تئوری و مطالعه ی میدانی وقتی هر دو با هم باشند بسیار بسیار ارزشمندترند . . .پر فایده ترند . . . حرف خوبی زد.  
چقدر باهوش بود, سوال مردم را ناگفته می فهمید . . .
پیپرهای تاثیر گزار این تحقیق جدیدم را می خوانم. واقعا جالب است. این علم عجب چیز جالبی است. 

------
این می تواند توصیف دیگری از این روزها باشد
------

مه پیمانه است گهی پر گه نیم
تو به پیمانه نگنجی تو چو عمر زمنی
این زمانه چو تن است و تو در او چون جانی
جان بود, تن نبود, تن چو تو جان جان تنی


این دیگر اما توصیف نیست . . .

No comments:

Post a Comment