Tuesday, October 4, 2011

قدری سبزی تازه

بعد از مدت ها, این امروز است که درست و درمان در این فضا در حال نوشتنم. بعید است کس دیگری فهمیده باشد اما مدت ها بود که مطالبم نوشته شده را در راهی فکر کرده بودم و بعدش ایمیلشان کرده بودم تا بعدها در اینجا قرارشان بدهم. این را نه از باب خوانندگان که از مهر خودم می گویم که سال های آتی اینجا را می خوانم .. . خودم جان, بدان که پاییز ۲۰۱۱ که بود, که تو شک کرده بودی که ای داد ۲۰۱۱ همان ۱۳۹۰ است, و اخر ان تابستان سابقش, تو حتی در بلاگ ات هم نمی نوشتی . . . نه که حالش نباشد . . نه که حس اش نباشد ... نه که نوشتنی نداشته باشی . . . فکر کنم که زندگی را بیرون از فکر و فضا دنبال می کردی . . . فکر کنم که بی حرکت تر بودی و البته زنده و نه مرده . . نشسته بودی و تماشا می کردی . . .

الان از سر کلاس می آیم, دو تا سکشن . . . و قبلش از رایتنیگ سنتر که رزومه را ادیت کنیم  . . و میانش از پست آفیس,که  برای نسیمی که سو ی شم  یران  وز ان است بسته های پاد علی نشان بفرستم و یکی لیوان کوچک . .. 

شاید حرف ناگفته ی اصلی که در ذهنم است این باشد که بلند بگویم اشتباه کرده ام . . . حقیقت این است که این چیزی که من فکر می کردم آن قدر مهم است هیچ مهم نبوده است. .. البت این کمی بی انصافی است اگر بگویم هیچ . . .اما انقدر هست که بگویم به اندازه ای مهم بوده است که یک مدل, یک برداشت ازعالم . . .من, البته, هنوز نمی توانم دنیا و انسان ها را جور دیگری تصور کنم . . . من هنوز هم فکر می کنم که صداقت شرط اصلی و لازم رستگاری است . . . لکن این از ضعف من است که دنیا را همین یک مدل می بینم . . . همین ضعف را یافتن یعنی که من باید ارام ارام و در ناخودآگاه به دنبال راه های دیگری خواهم بود . . . مدل های دیگر  . . و کسی چه می داند .. شاید یک روزی بدون مدل . . . 

ای خود عزیزم, ای عزیز دلم که تو را بیشتر از همه ازار می دهم, که چون من به من نزدیکی و من هیچ این نزدیکی را احساس نکرده ام و آن را قدری نگفته ام . . . ای من عزیز که سال های آینده این ها را می خوانی . . دلم برایت تنگ می شود و زود باشد که دیدار کنیم و این بار تو تنها دست خط من را می خوانی و آنقدر من تو هستم که فراقت ما را هیچ حس نخواهی کرد . . من منی هستم که در تو تنیده است . . .در آن سوی خاطراتت که هیچ کس را یارای دست اندازی نیست . .  .من عزیزم, برایت بگویم که فهمیده ام که مهر و صدق هر دو مهم هستند .. . آن قدر که هیچ گاه قرمه و سبزی مزه ی قرمه سبزی نمی دهند ... و من اینجا می بایست که هر دو را داشته باشم ...این می بایست, برخلاف کثرت می بایست های قبلی, هیچ بار اجبار ندارد  . . روزی می اید و من ارام هستم تا بیاید, که من هر دو را با هم داشته باشم ... و آن روز شاید که سومی را بیابم . . . 

چقدر تنم درد می کرد برای محبت  . . . و چقدر هشیار بودم در کمال خماری  جنس خراب نخورم . . . و هیچ من دریوزگی نشایدم . . . و هیچ نخوردم و نمی خورم . . . و چقدر تنم درد می کرد برای محبت . . . 

چقدر به فکر سروش هستم . . . و چقدر جای من خالی است که از محبت, از انچه که دارم که چندانی نیست, سیرابش کنم . . .

اگر می شد که هر ادمی برای خودش علامتی و صوتی داشت که نشانگرش بود, به مثال پرچمی و یا نمادی . . . شاید که صوت من این بود:

. .. هلا . . . هلا . . .

No comments:

Post a Comment