Thursday, February 2, 2012

Thu, Jan 19, 2012 at 2:00 AM



و خوب اره که مرا ترسی شفاف فرا می گیرد  . . . و خوب اره که اینجوری که هست, فکر می کنم که هیچ وقت در این وضعیت نبوده ام . . . و همین این, یعنی اینکه قبلا در همین وضعیت ؛هیچ وقت در این وضعیت نبوده ام؛ رو بوده ام . . . پس وضعیت تکراری می شه . . . . حالا مگه که من بخوام خودما خر کنم . . . اگه می شد چه می شد

تب ۴ روزه رفت, حبس سه روزه هم . . .   دیروز عصر که اومدم بیرون که برم سراغ  امینج, خیلی زمین و زمون برام تازگی داشتند, انگار دفه اول بود می رفتم تو اون کوچه , امینج با بازی که سرش در اوردیم خوشش  گذشت . . . . عملیات با موفقیت. 


هنوز ترس, ریشه در ریشه در ریشه در ریشه ی ما داره . . . ترس از خود برای بقیه . . . 


زیرنویس: نمی دونم استیر اینجا رو بلده یا نه, می خونه یا نه, خیلی هم مهم نیس, بیشتر برای خودمه که یادم نره. دیگه بسسه. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. من دیگه  کارم تموم شد. پاش بیافته ممکنه اشک تمساح هم بریزم, اما دیگه ریدی داداش. خیلی وقته می بایست که جل و پلاس ات رو یه کمی جمع می کردی, جل و پلاس جهنم, ادعا و افه و بزرگتری و حس تجربه و حکمت متعالیه و این همه فلان و اهن و تلپ رو . . .  حرمت رو ان بار ما نگه داشتیم , تو ریختی اش . . . هی عمو, یادت باشه که دوباره تو همون گودال نیفتی. ۲۰۱۲ قراره انگار هرس سیری بکنیم از این همه شاخه خشک مثل رفاقت. 

No comments:

Post a Comment