Thursday, February 2, 2012

Sat, Dec 24, 2011 at 8:09 AM



چند بار نصفه شب بیدار شده ام . . گفته ام به خودم که لپ تاپ رو بردار و براش بنویس . .. و درستش هم به ظاهر همین بوده . . . اما چیزی, حسی,  . . .حسی هست که دلش برای تو می سوزه . . .به بهانه های مختلف این لپ تاپ رو از کنار دست من می زنه کنار  . . . تا اون جملات یادم بره . .. تا اون حس ها فراموشم بشه . ..

 .. . حرف هام یکهو عملیاتی دارند میشند انگار باورم دارم میشه دارم  باهات حرف می زنم . . .حرف هام مثلا داره میشه که می دونم که این حرفا به دستت نمی رسه 
یا مثلا اینکه می دونم که از بی شعوری ات نه ولی از نفهیدن ات بود که این کارا رو کردی . . و حتی اگه از نفهمیدن ات هم نبود , الان دیگه خیلی وقته که خودت رو تو قالب مخفی کردی . . .سر زیر برف . . .و من و هیچ کس دیگه البته که نمی تونه کاری بکنه . . . و البته تو هیچ وقت سرت رو نباید از زیر برف بیرون بیاری , با اون ذهنیت . . .و اون ذهنیت تا وقتی سرت زیر برف هست تغییر نمی کنه .. . . و الان دیگه یه قفل زدی رو برف . .. الان دیگه واسه ات نمی ارزه که  . . .
می بینی حرف هام عملیاتی پرکتیکال شده اند . ..

من هم زمان از تو متنفرم و عاشق ات هستم.  و تو البته کمتری نقشی در کل این داستان نداری. 

دیشب تا صبح, عروسی تو بود و من جلوی کوچه وایساده بودم. همه می مدند و می رفتند و من رو نمی دیدند و البته در خواب من هیچ مشکلی نداشتم . . .همه رو می دیدم و اصلا مهم نبود بقیه چی می گند . . . من فقط با یک نفر بودم که یادم نیست کی بود و البته نقش خاصی هم نداشت و فقط پشت سر و کنار من بود . . . و خواب, که البته گور بابای خواب . . .

هی بیدار می شدم و هی به خواب می رفتم و ادامه ی همون خواب . . . از جهت های مختلف  . . . حال من خوب نبود . . . .

بیدار می شدم و می مدم اه بکشم اما نفس عمیق می کشیدم و حواس خودم رو پرت می کردم . . . .و این اهتمامی که نیمه خوداگاه من داشت به اینکه من کاری نکنم  . .. نیمه خوداگاهی که معمولا خیلی بی خیال و بی حاله در ظاهر . . .

افتاب داره اروم اروم در می اد . . .حرف های من هم مثله خون آشام ها داره از بین می ره . . . 
------
برای اونایی که دارند از به عبارتی کنجکاوی جر می خوردند:‌این متن خطاب به یک دختر (‌به معنای جنسیت دختر )‌نیست .  .

No comments:

Post a Comment